همه تهران را برای ارتباط با مردم گشتم | پایگاه خبری صبا
امروز ۹ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۲۱:۵۳
صدرالدین زاهد:

همه تهران را برای ارتباط با مردم گشتم

«وقتی به ایران بازگشتم، تمام تهران را گشتم تا بفهمم چگونه می‌توانم با مردم ارتباط برقرار کنم. در جریان این گشتن، معنا و مفهومی را پیدا کردم و آن را به نمایش وارد کردم.»

صدرالدین زاهد یک تئاتری به‌تمام معناست. با هنر نمایش زیست
کرده و بخشی از وجودش با آن یکی شده است. چه آن زمان که در گروه «بازیگران شهر» به
اتفاق آربی اوانسیان و دیگران آثار شجاعانه و پیشرویی همچون «جان‌نثار» را اجرا می‌کردند؛
چه زمانی که با کارگردانی پیتر بروک اثر تاثیرگذار و تاریخی «ارگاست» را روی صحنه
بردند و چه در فرانسه و رم که شماری از آثار ماندگارش را اجرا می‌کرد همواره به
روح انسانی تئاتر متعهد بوده است. حالا او «افسانه ببر» نوشته داریو فو را به‌واسطه
فهم عمیقش از از زبان‌های ایتالیایی، فرانسوی، انگلیسی و فارسی، برگردان و اقتباس
کرده و در تماشاخانه شهرزاد، این روزها روی صحنه برده است. شاید کمتر چنین فرصت
مغتنمی پیش بیاید که اهالی و علاقه‌مندان تئاتر بتوانند با مردی در یک نمایش تک‌پرسوناژ
ملاقات کنند که بیش از چهل سال تجربه عاشقی‌اش با تئاتر را این‌چنین صمیمانه به
اشتراک گذاشته باشد؛ اثری حیرت‌انگیز که پیش از دیدنش باید هرآنچه تا پیش از این
اجرای آثار داریو فو در ایران در ذهنتان دارید فراموش کنید و مجذوب قصه تعریف کردن
نمایشی خالص زاهد شوید. فرصتی پیش آمد تا بعد از دیدن این تجربه فوق‌العاده نمایشی
که سرشار بود از ارجاعات آیینی، نمایشی و حتی میان‌فرهنگی، با صدرالدین زاهد؛
مترجم، اقتباس‌کننده، کارگردان و تنها بازیگر این اثر گفت‌و‌گویی داشته باشیم تا
تجربیات فکری‌اش را هم علاوه بر مواجهه مستقیم با اثرش در اختیارمان بگذارد. این
گفت‌و‌گو را در ادامه می‌خوانید.

متون داریو فو تحت‌تاثیر کمدیا دلآرته، تئاتر
سنتی ایتالیا و با خصوصیات منظم‌شده‌ای که بعد از «گلدونی» اتفاق افتاده بود،
نوشته شده است. اگر بخواهیم هم‌ارزی برای این متون در نظر بگیریم، می‌توان به
تئاتر تخت‌حوضی اشاره کرد که بعدها روی این تئاتر کار شد و برخی کارگردان‌ها آن را
مدرن‌تر کار کردند. شما وقتی سمت «افسانه ببر» رفتید، اشتراکات فرهنگی و قابلیت
آداپتاسیون آن را در نظر گرفتید یا بنا بر دلایل دیگر «افسانه ببر» را برای اجرا انتخاب
کردید؟

چهار یا پنج سال پیش برای نخستین‌بار «افسانه ببر» را به
زبان فرانسوی خواندم. خود داستان و صغرا کبرایی که داریو فو چیده بود، نظر مرا جلب
کرد چون بسیار به فرهنگ ما نزدیک است و برای من دلنشین بود. یک ترجمه اولیه از متن
فرانسه کردم اما چون می‌دانستم فرانسوی‌ها اغلب نمایشنامه‌ها را منطبق ذائقه
فرانسوی‌ها تغییراتی می‌دهند و حتی گاهی نام نمایشنامه را تغییر می‌دهند، تصمیم
گرفتم به‌دنبال متن انگلیسی و ایتالیایی این نمایشنامه بگردم. متن انگلیسی را به‌راحتی
تهیه کردم. به ایتالیا رفتم و به‌دنبال «افسانه ببر» گشتم اما این متن وجود نداشت!
درنهایت یکی از دوستان ایتالیایی من یک صفحه قدیمی برای من آورد. این صفحه
ایمپروایزسیون خود داریوفو روی صحنه بود! کمی روی این صفحه کار کردم و دریافتم متن
انگلیسی با فرانسه متفاوت است و متن ایتالیایی با هر دوی این متون متفاوت است! از آنجا
که قصد داشتم یک متن ایرانی‌شده را اجرا کنم، دیدن این تغییرات، جرات بیشتری به من
داد و نسخه‌ای درخور فارسی‌زبانان تولید کردم. این‌گونه بود که کار کردن روی متن
را آغاز کردم. ضمن کار کردن، دریافتم می‌توانم از نقالی، شاهنامه‌‌خوانی، آیین
سخنوری، قصه‌گویی‌های هزارویک‌شب، روضه‌خوانی و… استفاده کنم. حدود هشت ماه
پروسه تمرین این نمایش به‌طول انجامید و در این مدت؛ به‌مرور این شیوه‌های تئاتر
ایرانی به نمایش وارد شد و یک نمایش شکل پیدا کرد. در جریان اجرای نمایش در شهرها
و کشورهای مختلف همچون پاریس، استکهلم، آلمان، آمریکا، استرالیا و.. رشد و تغییر
پیدا می‌کرد.

چه شد تصمیم گرفتید نمایشی که پس از ۳۸سال در
ایران روی صحنه می‌برید، «افسانه ببر» باشد؟

چند ماه قبل که به ایران آمده بودم، به تئاتر مستقل تهران
رفتم تا نمایش «شب دشنه‌های بلند» به کارگردانی علی شمس را ببینم. اصغر دشتی؛ قائم‌مقام
سی‌وششمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر، از من خواست تا نمایش «افسانه ببر» را در
ایران اجرا کنم. فکر می‌کنم علی شمس درباره اجرای «افسانه ببر» با اصغر دشتی صحبت
کرده بود چون اجرای بسیار موفقی از این نمایش را در رم داشتم که در آن اجرا علی
شمس نورپردازی نمایش را بر عهده داشت و به ما کمک می‌کرد.

آیا در جریان اجرای نمایش در ایران هم تغییراتی
را به متن اعمال کردید؟

درواقع زمانی‌که به من پیشنهاد شد این اثر را در ایران اجرا
کنم، کمی مردد بودم چون حس می‌کردم نمی‌شود آثار داریوفو را در ایران اجرا کرد. در
وهله نخست، برخی از کلمات را تغییر دادم چون حس می‌کردم نمی‌توانم به خود اجازه
دهم آن کاری که داریوفو با جامعه ایتالیایی می‌کند را با جامعه ایرانی انجام دهم.
حتی در پاریس که «افسانه ببر» را اجرا کردم، یک خانم ایرانی پیش من آمد و از به
زبان آوردن برخی از کلمات نمایش ابراز نارضایتی کرد. تمام این اشارات هشداری به من
بود که با احترام به مخاطبان نمایش را اجرا کنم. از سویی دیگر وقتی به ایران
بازگشتم، تمام تهران را گشتم تا بفهمم چگونه می‌توانم با مردم ارتباط برقرار کنم.
در جریان این گشتن، معنا و مفهومی را پیدا کردم و آن را به نمایش وارد کردم. به‌عنوان‌مثال
چادری که در نمایش دیده می‌شود برای تمام مخاطبان ملموس است. از شما چه پنهان
چادری که انتخاب کردم، متعلق به مادر خودم است! مادرم یک چادر سفید گلدار داشت که
بیرون از خانه آن را می‌پوشید. درواقع از عادت‌های ایرانی‌ها استفاده کردم تا
ایرانیزه شدن نمایش تشدید پیدا کند.

پس «افسانه ببر» در جریان اجرا در کشورهای
مختلف، با تغییرات بسیار زیادی همراه شده است. جالب آن‌که در ابتدا هم اشاره می‌کنید
که تماشاگران آماده دیدن یک نمایش تجربی باشند. یعنی این تجربی بودن از سال‌ها پیش
تاکنون همچنان همراه شما هست.

دهه۴۰ که با دهه۶۰ فرنگی هم‌زمان بود در کارگاه نمایش کار
می‌کردیم، در آن دهه در دانشگاه برکلی تظاهرات عظیمی برپا شد که منشا این تظاهرات
دو جنگ بود. آدم‌ها از این‌که تعدادی به‌عنوان آقابالاسر درباره دنیا تصمیم بگیرند
خسته شده بودند. درنتیجه اعتراض داشتند و می‌خواستند فردیت خود را شکل دهند و
اثبات کنند که فرد برای خود تصمیم می‌گیرد. وقتی این اتفاق افتاد، سیاه‌پوست‌ها،
زنان و… حق‌وحقوق خود را خواستند و حرکات زن‌های سیاه‌پوست‌ها و… آغاز شد.
جالب این‌جاست که در آن دوران در کنار این فردیت‌گرایی، کار گروهی هم شکل گرفت اما
با این تفاوت که در گروه، فرد مهم بود. تک‌تک افراد خالق و مهم بودند. این سیستم و
کار کارگاهی در دهه۴۰ به ایران وارد شد. در کارگاه نمایش، ما آن‌قدر بداهه‌سرایی
می‌کردیم تا نمایش شکل بگیرد. آربی اوانسیان، حالت مونتور را داشت. به‌عنوان‌مثال
بارها به من گفت که سه ماه قبل فلان حرکت را انجام داده بودی، دوباره همان کار را
بکن. نتیجه مونتاژ این بداهه‌پردازی‌ها، می‌شد نمایش «کالیگولا». در «کالیگولا» ما
اسکیزوفرنی یا اگزیستانسیالیسم سارتر و کامو را بازی نمی‌کردیم بلکه
اگزیستانسیالیسم دهه۴۰ مشکلات ایران و اسکیزوفرنی و دوگانگی خودمان را بازی می‌کردیم.
درواقع فردیت‌گرایی در نمایش شکل پیدا می‌کرد و درنتیجه اجراهای ما هیچ‌گاه اجراهای
ثابت و خطی نبود که هر شب همان نمایش را اجرا کنیم بلکه عادت کرده بودیم هر شب باتوجه
به تماشاگر، آب‌وهوا، ذائقه خودمان، اتفاق‌های روز و وقایع سیاسی و اجتماعی نمایش
خودمان را اجرا کنیم که از این جنبه اجراهای ما با نمایش‌های روحوضی شباهت پیدا می‌کرد.
در آن دوران حتی تعزیه هم این‌گونه بود. در آن زمان یک تعزیه دیده بودم که شمر
لباس آژان‌ها را پوشیده بود. این آزادی‌عمل سبب می‌شد نمایش در هر شب، حال‌وهوای
خاص خود را داشته باشد. زمانی‌که از ایران رفتم، باز هم با همین سیستم کار کردم. درنتیجه
اجراها تکوین پیدا می‌کرد. همین الان هم من هر شب نمایش را تغییر می‌دهم و میزانسن
ثابتی در نمایش وجود ندارد.

این مسئله کار نورپرداز و… را دشوار نمی‌کند؟

وقتی نمایش را کار می‌کنیم، چهارچوبی وجود دارد که در آن
چهارچوب می‌توان بداهه‌پردازی کرد. درنتیجه از قاعده و قانون‌هایی همچون نور و…
دور نمی‌شویم.

زوم:

نوستالژی ناتمام!

باتوجه به سابقه تاریخی و نوستالژی‌ای که با
تئاتر شهر دارید، چرا سالن شماره۳ پردیس تئاتر شهرزاد را برای اجرای «افسانه ببر»
انتخاب کردید و مثلا به سالن چهارسوی تئاتر شهر نرفتید؟

اتفاقا زمانی‌که اصغر دشتی به من پیشنهاد داد «افسانه ببر»
را در ایران اجرا کنم، به او گفتم که بی‌رودربایستی از فستیوال نانسی گرفته تا اوینیون
و… بازی کرده‌ام. برای من خیلی مسئله نیست که در جشنواره فجر باشم البته برای من
افتخار است که در جشنواره‌ای زیر نظر او و فرهاد مهندس‌پور بازی کنم. از آن‌ها خواستم
لطف خود را کامل کنند و به من قول بدهند که بلافاصله بعد از جشنواره، به‌مدت یک
ماه در تالار چهارسو نمایش را اجرا کنم. دلیلم برای این انتخاب را هم به آن‌ها اعلام
کردم؛ چهارسو را من، سوسن تسلیمی، فردوس کاویانی و آربی اوانسیان ساختیم. در آن
دوران این مکان یک پارکینگ بود که دولت می‌ترسید ماشین در آن منفجر شود و
بلااستفاده مانده بود و ما آن را تبدیل به تالار چهارسو کردیم و چون سر چهارراه
بود، نام آن را چهارسو گذاشتیم! درنتیجه اصرار داشتم در این سالن تئاتر اجرا کنم؛
حتی آتیلا پسیانی به من گفت نمایشم را در سالن استاد سمندریان اجرا کنم اما قبول
نکردم چون برایم مهم بود خاطره چهارسو را تکرار کنم. آن‌ها قبول کردند که اجراهای
من در این سالن ادامه پیدا کند اما یا نتوانستند و یا زیر قول خود زدند و اجرا در
این سالن میسر نشد. قاسم جعفری -که سابقه ناموفقی در یک فیلم باهم داشتیم- به من
اصرار کرد که نمایش را در شهرزاد اجرا کنم. در همان زمان بود که پیشنهاد حضور در
یک فیلم به‌همراه دوست بسیار عزیزم سوسن تسلیمی به من داده شد چون قرار بود در این
فیلم حضور داشته باشم، به جعفری گفتم تنها می‌توانم ۱۰ اجرا داشته باشم. سوسن
تسلیمی پیشنهاد را نپذیرفته بود و درنتیجه من هم از بازی در آن فیلم انصراف دادم.


مینا صفار- سهند آدم‌عارف

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است