در «خداحافظ باغ آلبالوی من» ما شاهد ذهن یک آدمی هستیم | پایگاه خبری صبا
امروز ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۳۰
سارا مخاوات در گفت‌وگو با «صبا»:

در «خداحافظ باغ آلبالوی من» ما شاهد ذهن یک آدمی هستیم

در «خداحافظ باغ آلبالوی من» ما شاهد ذهن یک آدمی هستیم که تمام کاراکترهایی که دوست دارد را در ذهن خود نگاه داشته است.

نمایش «خداحافظ باغ آلبالوی من» با نویسندگی و کارگردانی سارا
مخاوات، با شعار «واقعیتی وجود نداره….» از ۲۷تیرماه ساعت۲۰ در سالن سایه مجموعه
تئاتر شهر روی صحنه رفته است. نازنین احمدی، پرنده علایی و هاله گرجی، گروه
بازیگران این نمایش ۵۰دقیقه‌ای را تشکیل می‌دهند. در خلاصه داستان این نمایش آمده
است: «من توی تخیل اون زندگی می‌کنم، اونا هم توی خیال من هستن. ما فقط توی تخیل همدیگه
وجود داریم و هیچ چیزی واقعی نیست.» به بهانه این اجرا با سارا مخاوات؛ نویسنده و کارگردان
«خداحافظ باغ آلبالوی من» گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

در «خداحافظ باغ آلبالوی من» شاهد ارجاعی به
«بر باد رفته» و برداشتی از شخصیت اسکارلت اوهارا هستیم. چه شد که این داستان کهن
را دست‌مایه نمایش خود قرار دادید؟

درواقع در نمایش ما شاهد ذهن یک آدمی هستیم که تمام
کاراکترهایی که دوست دارد را در ذهن خود نگاه داشته است. کاراکترهایی که او از همه
بیشتر دوست دارد، اما بواری؛ شخصیت اول داستان «مادام بواری» نوشته گوستاو فلوبر و
اسکارلت اوهارا؛ شخصیت اصلی رمان «بر باد رفته» هستند؛ «اما» را از این جهت دوست
دارد که بسیار به خودش شباهت دارد و همچون خودش سودایی و خیال‌پرداز است و اسکارلت
را به این دلیل که قطب مخالف خودش و زنی است که همه او را تحسین می‌کنند، دوست
دارد. البته این نکته را باید در نظر گرفت که من از اسکارلتی که در کتاب «بر باد
رفته» نوشته مارگرت میچل حضور دارد استفاده کرده‌ام که کاملا با شخصیتی که در فیلم
«بر باد رفته» به کارگردانی ویکتور فلمینگ می‌بینیم، تفاوت دارد. اسکارلتی که در
فیلم می‌بینیم در جریان فیلم، پخته می‌شود و اساسا آدمی عمل‌گراست که هر کاری دلش
بخواهد، انجام می‌دهد اما در کتاب، اسکارلت را تنها زنی طناز می‌بینیم. درواقع
اسکارلت بعد منطقی ذهن شخصیت نمایش ماست و «اما» بعد احساسی او است. همه ما این دو
بعد را در خود داریم و از جنگ میان ابعاد حس و منطق‌مان دچار چالش می‌شویم.

وجود «باغ آلبالو» در نام نمایش، تصور ارجاع به
نمایشنامه چخوف را به ذهن متبادر می‌کند اما مخاطب با نمایشی مواجه می‌شود که
ارتباطی به «باغ آلبالو»ی چخوف ندارد. درباره این استفاده بگویید.

این نمایش صرفا ربطی به چخوف ندارد. تنها ارتباطی که می‌توان
میان «خداحافظ باغ آلبالوی من» و نمایشنامه «باغ آلبالو» یافت جمله‌ای است که وقتی
مادام رانوسکایا می‌گوید: «خداحافظ باغ آلبالوی من!» که باغ آلبالو که همه‌چیز او
هست را از دست داده است و شخصیت اصلی نمایش ما وقتی این جمله را تکرار می‌کند که
در حال از دست دادن تمام خاطرات، رویاها و ذهنش که تمام دارایی او محسوب می‌شود، است.

صحنه نمایش شما از چمدان‌هایی در ابعاد مختلف
ساخته شده است که کارکردهای خاص خود را در جریان نمایش دارند و به‌نوعی حس سفر را
به مخاطب انتقال می‌دهند و از زبان شخصیت اصلی هم تمایل به مهاجرت و سفر را می‌بینیم.
درباره حضور المان‌های سفر فیزیکی و سفرهای ذهنی‌ای که در نمایش حضور مداوم دارند،
بگویید.

کاراکتر نمایش من در کودکی پدری داشته است که بسیار برای او
شخصیت تاثیرگذاری بوده است و او این ایده را در ذهن شخصیت نمایش من ساخته است که
این‌جا جای ماندن نیست. درنتیجه این آدم هیچ‌وقت نتوانسته است که خود را به ماندن
راضی کند و همواره تمایل داشته است برود. به همین دلیل صحنه‌ای از «بر باد رفته»
را برای بازسازی توسط شخصیت‌های ذهنی شخصیت انتخاب کردم که اسکارلت می‌خواهد به
«تارا»؛ سرزمینی که آن‌جا را دوست دارد و تمام خانواده‌اش در آن‌جا حضور دارند،
برساند. شخصیت نمایش من هم در تمام زندگی‌اش به‌دنبال چنین مکانی بوده است اما چون
این اتفاق برای او نیفتاده است، همه‌چیز همچون مرداب او را احاطه کرده‌اند که او
در این مرداب، آدم‌هایی که دوست دارد را در ذهن خود می‌سازد. چمدان‌ها هم نماد این
وجه از شخصیت داستان ما هستند که او هیچ‌گاه به آن‌چه واقعا دوست داشته است؛ یعنی
مهاجرت و یافتن مکانی برای آرامش، نرسیده است.

در این میان چمدانی که شخصیت اصلی داستان با
خود به‌همراه می‌آورد، اسکلتی از چمدان است که دارد متلاشی می‌شود. آیا این
آکسسوآر هم به‌واسطه رنجی که بر کاراکتر رفته، انتخاب شده است؟

اگر دقت کرده باشید اغلب وسایل همچون چتر، لباس‌های تمام
شخصیت‌ها و لباس‌هایی که روی زمین افتاده‌اند، کهنه و پاره هستند و تمام وسایلی که
دست شخصیت‌ها هستند، کامل نیستند و بسیار کهنه و نصفه‌ونیمه هستند. چمدان هم همین
شرایط را دارد. در طول دوران، به‌قدری این بازی‌ها تکرار شده‌اند که تمام وسایل و
حتی شخصیت‌ها دچار پوسیدگی شده‌اند. شخصیت اسکارلت اوهارا همان که در اصل بوده،
نیست و حتی خود این شخصیت به کاراکتر اصلی نمایش می‌گوید: «تو ما را عوض کرده‌ای.»
کاراکتر نمایش برای این‌که بتواند «اسکارلت» و «اما» را برای خود نگاه دارد و این
شخصیت‌ها را بازی دهد، آن‌ها را تغییر داده است. او بارها و بارها این بازی را
انجام داده و شخصیت‌ها را در جریان بازی تغییر داده است و همین مسئله سبب شده نوعی
فرسایش در همه‌چیز به‌وجود بیاید.

در طراحی لباس شاهد رنگ‌های مشابهی هستیم که با
استفاده از طراحی، کارکردهای متفاوتی پیدا می‌کنند؛ به‌عنوان‌مثال کلاه هر دو
شخصیت ذهنی از یک رنگ تشکیل شده‌اند و سازه روی آن‌ها هم هم‌رنگ هستند اما شکل
گیاه در کلاه‌ها باهم تفاوت دارند. این شباهت‌ها و تفاوت‌ها از کجا نشأت می‌گیرند؟

شباهت رنگ و جنس لباس‌ها از این جهت وجود دارد که هر دو از
ذهن شخصیت اصلی داستان نشأت گرفته‌اند و درواقع از جنس خودش هستند. می‌خواستم به
این نکته اشاره کنم که این دو شخصیت ذهنی، درواقع یک نفر هستند. تفاوت رنگ و شکل
گیاه‌ها هم از این رو است که گیاه روی کلاه «اما» یا بعد احساسی شخصیت، رنگ سبز
خود را از دست داده و به رنگ نقره‌ای رسیده است و ذهن او را درگیر کرده است که آیا
گیاه زنده و سبز است یا در حال تغییر رنگ است.

بعد از آن‌که سالن سایه پروسه بازسازی را از سر
گذرانده، تعداد مخاطبان سالن به حدود ۷۲نفر رسیده است و شما پروسه تمرینی طولانی‌ای
را پشت‌سر گذاشته‌اید. آیا باتوجه به ظرفیت سالن می‌توان به تامین هزینه‌های صرف‌شده
برای نمایش، امیدوار بود؟

از ابتدا هم من و هم گروهم انتظار این‌که شاهد بازگشت
سرمایه باشیم، نداشتیم چون فارغ از ظرفیت سالن سایه، ما گروهی شناخته‌شده نیستیم و
چهره مطرحی در نمایش ما بازی نمی‌کند و از سویی دیگر در دوره‌ای نمایش را اجرا می‌کنیم
که هنرمندان معروف تئاتر نمایش روی صحنه برده‌اند، درنتیجه توقع و انتظار ویژه‌ای
از لحاظ بازگشت مالی نداشتیم اما نکته‌ای که من و گروهم را راضی و خشنود می‌کند
این است که مخاطبانی که باید داشته باشیم را داریم و افرادی که نمایش را به آن‌ها مربوط
می‌دانستیم، به سالن آمده‌اند و کار مرا دیده‌اند. حتی مخاطبانی که شناختی از کار
من نداشتند، دو یا سه بار برای دیدن نمایش به سالن آمده‌اند. همچنین هنرمندان
تئاتری هم کار مرا دیده‌اند و از کار استقبال کرده‌اند. در شرایط حاضر این اتفاق
برای من بسیار رضایت‌بخش است. برای این‌که نمایشی بازگشت مالی داشته باشد، باید
سازوکارهای عجیب‌وغریبی در نظر بگیرید که هیچ‌کدام را نمی‌توانستم داشته باشم و
درواقع چندان این بعد برای من اهمیت نداشت. از سویی دیگر نمایش ما بسیار کم‌هزینه
بسته شده است. تمرین‌های گروه طولانی بود ولی تمام گروه در تمام زمینه‌ها با من
همکاری کردند.

سالن سایه در روز دو اجرا را تجربه می‌کند. باتوجه
به محدود بودن لاین‌های نوری سالن و این نکته که شما بازی‌های بسیار زیادی با نور
دارید، تقسیم لاین‌های نوری برای شما مشکلی به‌وجود نیاورد؟

نور برای من مشکل‌ساز نشد اما دکور تا حدی دستخوش تغییر شد.
یک بند رخت در نظر گرفته بودیم که از بالا نصب می‌شد. روز اول اجرا این بند را نصب
کردیم اما گروه دیگری که در این سالن اجرا دارد، دکوری متفاوت با دکور ما داشت و
نتوانستم آن طراحی کاملی که مد نظر داشتم را روی صحنه داشته باشم. درنتیجه تمام
بخش بالایی دکور را حذف کردیم و درنتیجه بازی‌هایی که با این بند رخت داشتیم که
لباس‌هایی روی آن وجود داشتند که بالا و پایین می‌رفتند، حذف شدند. اگر این تغییر
بر دکور اعمال نمی‌شد، فضای نمایش به ذهن نزدیک‌تر می‌شد.


مینا صفار


هنوز دیدگاهی منتشر نشده است