اینبار باید از محمود شجاعی گذشت.. و مهرماه چقدر جفاکار است! از او که صبح دیروز از همه ما گذشت و رفت.
باید گذشت از خسخس گلو و تنگی نفسش که بهانههای دیدن را به تاخیر میانداخت و اکسیژن را برایش گواراتر از هر حضور دیگری میکرد. میخواهم با بغضی که در گلو مانده، با یاد خندههای از ته دلش که هیچگاه فراموش نمیشود و حالا به گریهام دامن میزند، از او بگویم.
از تو اگر که بگویم باید از شعر بگویم، از نمایشنامه، نقاشی و معماری. از تو که از نخستین فارغالتحصیلان کارشناسی ارشد معماری در دهه چهل بودی. تویی که پس از غیاب چند دههای ناگهان آمدی و حالا با رفتنت انگار چیزهایی را هم با خود بردهای. چیزهایی که تنگی نفسهایت هم مانع از گفتنشان نمیشد. حالا هوا اگر آنقدر گریزپا شده که ریههای تو را تاب نمیآورد و زندگیات را بهشماره میاندازد، هوا را از من بگیر و بنشین میان دو سنگ و با ساقه باریک زنبقی نفس بکش.
شجاعی، همانکه با امضا پای مانیفست شعر حجم، هرگز حجمی نشد و این نحله از شعر را نپذیرفت و از آن گریز کرد و خود و شعرهایش همواره دیگری بودن او را شهادت دادند. اولین شعرهایش در مجله «جزوه شعر» در سال ۱۳۴۵ منتشر شد و پس از آن او نیز چون شاعران مهم جریان موسوم به «شعر دیگر»، نخستین نشانههای «شعر دیگر» را بهعنوان حرکتی گروهی با انتشار دو جلد کتاب «شعر دیگر» ثابت کرد و در ردیف شاعرانی چون بیژن الهی، فیروز ناجی، هوشنگ چالنگی، هوشنگ آزادیور، بهرام اردبیلی و پرویز اسلامپور قرار گرفت.
اولین مجموعه شعر شجاعی سال ۱۳۵۳ با عنوان «از آبیِ نفسهای کوتاه» به اهتمام و اصرار بیژن الهی منتشر شد و در همانجا بود که با خداحافظیاش با شعر، در برگ نخست کتاب، به قلم بیژن الهی، تاریخی ذکر شد که همه را به این گمان انداخت که او مرده است (۱۳۲۱-۱۳۴۹) اما با انتشار نمایشنامه «مرگهای پس از شنوایی» در سال ۱۳۸۸ امید این رفت که هنوز شجاعی در فضای شعر دیگر و در ساحت شعر و ادبیات زیست میکند. نمایشنامهای که پیشترها جایزه جشن هنر شیراز را از آنِ او کرده بود. او با انتشار دومین کتاب شعرش «رخهای کوچکِ همیشه بهسوی» که اردیبهشت امسال توسط انتشارات افراز منتشر شد، تمام آن وقفههای چهار دههای را جبران کرد.
حالا اما از او طرحهایی برای دو نمایشنامه و یک داستان بلند و چند شعر مانده که باید دیگران منتشرش کنند. دیگرانی که مشخص نیست وسواسهای سخت او را داشته باشند و شعر دیگر را چون او درک کنند. از شجاعی شعرهای دیگری در «دفترهای روزن»، «اندیشه و هنر» و «تماشا» منتشر شده بود. حالا اما او کنار یاران دیگری رفتهاش ایستاده و جمع آنسوییهای شعر دیگر را سنگیتر از آنان که ماندهاند، کرده است. حالا تنها دو کَس از میان کَسان شعر دیگر، این شعر را همچنان نمایندگی میکنند، دو هوشنگ؛ چالنگی و آزادیور که با یاد رفتهها همچنان سکوت میکنند و به آبیِ نفسهایِ کوتاه محمود فکر میکنند. اویی که تمام آن سالهای غیبت و سکوت را با تحقیق روی اشعار مولانا سپری کرده بود و به عمق شعرش را میشناخت.
صبح ۲۰ مهرماه، صبح تلخی بود و علت نارسایی ریه و محمود شجاعی در سن ۷۳ سالگی در بیمارستان امام خمینی کرج درگذشت. حالا همقطارانش اما سیاه پوشیدهاند و متحیرند. هوشنگ چالنگی با گریه شعری از او میخواند: «رورو ای یارِ سیهپوشیده/ محور فصلها را چگونه میگردانی/که دور و بر تو همیشه پاییز است» و آزادیور به استقبال پیکرش متاثر به کرج کناره میگیرد. گرچه خانواده او هنوز در سفرند و هیچ اطلاعی درباره چگونگی مراسم تدفین و گرامیداشتش نیست اما آنان که به دیدنش میآمدند حالا به استقبالش خواند رفت. دیگر اما… «از چه بترسم/تو با منی/با تاری ابریشم/ و نفسهای عاشقانهام/ غبار هفت فصل را از شانههات درو میکند.»
شعری که محمود شجاعی در کتاب «آبیِ نفسهای کوتاه» به بیژن الهی تقدیم کرده است
مرگ با من به صومعه میرود
مرگ با من از رودخانه میآید
مرگ خود دو صوت متوالیست
در فضای گود یک ناقوس…
نوازش جامهیی بلند و سپید
در میان مه و رود…
آواز از کجا میآید؟
مرگ در خانه و آیینه
گیسوان دخترکی را
با یک دسته گل ثعلب
میآراید.
آواز از کجا میآید؟
با عشق و به عشق
مرگ را به رودخانه میبرم
به رقص حبابهای آبیی آزاد.
نگارحسینخانی
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است